موضوعات مرتبط: ترانه هاترانه های کودک
موضوعات مرتبط: ترانه هاترانه های کودکترانه سرایان میهمانیلدا ستایش
فصل بهاره
موضوعات مرتبط: ترانه های کودکترانه سرایان میهمانیلدا ستایش
چهچه بلبل
موضوعات مرتبط: ترانه هاترانه های کودکترانه سرایان میهمانیلدا ستایش
صدای دامب و دومبه
یه آسمون غرمبه
موضوعات مرتبط: ترانه هاترانه های کودکترانه سرایان میهمانیلدا ستایش
لباس سفید به تن داره
این گل خوب و نازنین
کار می کنه شبانه روز
من چی بگم ، بیا ببین
از سر شب تا دم صبح
این در و اون در میزنه
سحر می آد و بیصدا
چند بار بهت سر میزنه
با دستگاه ، فشار خون
فیس فیسو ، فیس فیست میکنه
نتیجه فیس فیسش و
وارد یک لیست می کنه
میاد دوباره پیش تو
با یک دما سنج تمیز
زیر زبونت میذاره
فرشته خوب و عزیز
میخنده و بهت میگه
خدا رو شکر غم نداری
حالت حسابی خوب شده
غصه و ماتم نداری
با خوشی و سلامت
بی عذر و بی بهونه
مرخص میشی ایشالله
عصری میری بخونه
موضوعات مرتبط: ترانه هاترانه های کودک
موضوعات مرتبط: ترانه های خردسالترانه های کودکترانه سرایان میهمانیلدا ستایش
بادبادکم هوامیره
موضوعات مرتبط: ترانه های خردسالترانه های کودکترانه سرایان میهمانیلدا ستایش
موضوعات مرتبط: ترانه هاترانه های کودکترانه سرایان میهمانیلدا ستایش
موضوعات مرتبط: ترانه های کودکترانه سرایان میهمانیلدا ستایش
موضوعات مرتبط: قصه هاقصه های کودک
موضوعات مرتبط: ترانه هاترانه های کودک
موضوعات مرتبط: ترانه هاترانه های کودک
یکی بود و یکی نبود. غیر از خدای بزرگ و مهربان هیچکس نبود. یک روز صبح قبل از طلوع آفتاب ، مثل همه روزهای گذشته دیگر خروس روی صخره ای پرید و سه بار با صدای بلند قوقولی قوقو کرد. سپس در حالیکه از روی صخره پایین می اومد گفت:اکنون خورشید طلوع خواهد کرد و زندگی دوباره آغاز خواهد شد. وگلها شکوفا می گردند .
پس از این حرف خورشید از پشت کوه های بلند پیدا شد.
یکی از مرغها گفت : من با گوشهای خودم شنیدم و با چشم های خودم دیدم که وقتی قوقولی قوقو کردی خورشیددر آسمان طلوع کرد.
خروس فریاد زنان جواب داد : قوقولی قوقوی من انرژی زیادی لازم دارد ، تا به خورشید برسد و او را بیدار کند. پس شما باید غذای بیشتر و مقوی تری برای من تهیه کنید ، وگرنه از این به بعد خورشید را بیدار نخواهم کرد. شما در تاریکی فرو خواهید رفت .
با این تهدید مرغها بطرف مزرعه رفتند تا غذای مورد نیاز خروس را تامین کنند. در این میان یکی از مرغها که بسیار باهوش بود . با خودش فکر کرد ، که باید حیله ای در کار باشد.
پس رو به خروس کرد و گفت : من حاضر نیستم غذایی را که با زحمت بسیار بدست میاورم به تو بدهم و مطمئن هستم که حقه ای در کار تو هست.
موضوعات مرتبط: قصه هاقصه های کودک
آدم برفی - ترانه کودک
بی بی حنا - ترانه کودک
پسره می خواد آقا بشه - ترانمه کودک
دختر دختره - ترانه کودک
خانه دوست کجاست ؟ - ترانه نوجوان
چهار شنبه سوری - ترانه کودک
خروسه میگه قوقولی قوقو - ترانه کودک
فصل بهاره - ترانه کودک
چهچه بلبل - ترانه کودک
آسمون غرومبه - ترانه کودک
پرستار - ترانه کودک
موش و گربه - ترانه خردسال
بادبادک - ترانه خردسال
هفت سین - ترانه کودک
چیک چیک بارون _ یلدا ستایش
روزه روباه - قصه کودک
مورچه زبر و زرنگ _ ترانه کودک
یک - دو - سه - چهار _ ترانه کودک
مرغ با هوش - قصه کودک
توی باغ بی بی جون - خانواده
پروانه خیالم - ترانه کودک
قورباغه سبز - ترانه کودک
پشیمانی اسب - قصه کودک
کبوتر سفید - قصه کودک
بلبل کوچک آوازه خوان - قصه کوتاه
قفس طلایی - قصه کودک
جشن ترانه ها ترانه همه خانواده
صندوق جادویی - ترانه کودک
رنگین کمان رنگها - ترانه خانواده
جشن تولد - ترانه خانواده
بازی گرگم به هوا - ترانه خانواده
هزاران آفرین - ترانه کودک
مادر بزرگ مهربون - ترانه کودک
خاطرات بچگی - ترانه خانواده
طبیعت زیبا - ترانه کودک
حاجی فیروز - ترانه خانواده
نقاشی قشنگم - ترانه کودک
باران در آبادی - ترانه کودک
خورشید زیبا - ترانه کودک
پیشی میو - ترانه خردسال
توپ رنگارنگ - ترانه خردسال
ببئی میگه - ترانه خردسال
گنجیشک کوچیک - ترانه خردسال
ماهی قرمز رنگ - ترانه کودک
پدر بزرگ - ترانه کودک
مادر می بافه - ترانه کودک
قصه ها و ترانه های صلاح الدین احمد لواسانی _ بابا احمد
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی